این همه درد برای یه قلب
قدیمتر ها می شنیدیم که قلب هر کسی به اندازه دست مشت کرده اون آدمه .
اما کسی برایمان نگفت که این قلب چه حجمی از درد را میتونه تحمل کنه .
گاهی وقت ها اگه بخواهم دردهایی که توی قلبم ریخته را بشمارم ، تواناییش رو ندارم .
کسی برایمان نگفت که وقتی قلبت تندتر می زند دردها در حال اذیتش کردنش هستند
حال تو فرض کن می دانستم ، چکار می شود کرد با دردهایی که دیگر جا خوش کرده اند ؟
کسی در لابلای حجم چراغانی های کوچه پس کوچه های شهر پیدا نشد که بگوید :
قلبش گناه دارد اینقدر نگذارید درد بکشد .
همین الان که دارم می نویسم و ساعاتی از شب گذشته است احساس می کنم دردی خفیف قلبم را می فشارد .
اما به چه کسی می توانم بگویم ؟ فردا عید است و آدم ها همه مشغول شادی و دلمشغولی هاشان.
کسی مگر هست که تاب و توان حرف زدن با یک دردمند را داشته باشد ؟
بی کس و خسته در این شهرم و کسی نیست دردهای قلبم را مداوا کند .
تا صبح نخواهم خوابید . چشمانم را به آسمانی خواهم دوخت که ماه کاملی را در سینه دارد .
نظرات شما عزیزان: